پایه ی دوم دبستان

فعالیتهای پایه ی دوم مدارس ج.ا.ا در خارج کشور-مجتمع امام خمینی سوریه

پایه ی دوم دبستان

فعالیتهای پایه ی دوم مدارس ج.ا.ا در خارج کشور-مجتمع امام خمینی سوریه

داستان یک ضرب المثل

 

 

 

 

یک خشت هم بگذار بر درش

(داستان یک  ضرب المثل)

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود

سالها پیش عروس خانمی بود به اسم صنوبر که آشپزی را خوب بلد نبود اما دوست نداشت که کسی این موضوع را بداند و وانمود می کرد که از تمام فوت و فن های آشپزی کاملاً اطلاع دارد. اسم شوهر صنوبر مازیار بود.مادرمازیار کوفته های خوشمزه ای می پخت و مازیار عاشق کوفته های مادرش بود. صنوبر به مادرشوهرش حسودی می کرد ودلش می خواست او هم طرز پخت این نوع کوفته را یاد بگیرد. سرانجام روزی دل به دریا زد و از مادر شوهرش پرسید: شما این کوفته ها را چطوری درست می کنید؟ مادرشوهر که زن پرحوصله و باتجربه ای بود ، شروع کرد به توضیح دادن: اول گوشت را در هاون می اندازیم و می کوبیم.... صنوبر که مثل همیشه می خواست خودش را  شخص مطلعی نشان بدهد میان حرف او پرید و گفت : این را که می دانم. مادرشوهر کمی ناراحت شد ولی به روی خود نیاورد و به توضیحاتش ادامه داد: پیاز و سبزی راهم می کوبی و فلفل و نمک و ادویه  می زنی ...صنوبر دوباره گفت: خوب این را هم که
می دانستم.  مادرشوهر گفت : و بعد آب را جوش می کنی و مایه را گلوله می کنی و گلوله ها را یکی یکی در آب جوش می اندازی و....صنوبر گفت : می دا
نم ، بگو بعد چکار کنم؟ مادرشوهر که از این برخورد صنوبر خوشش نیامده بود خواست تا درسی به او بدهد. این بود که گفت: آخر سر یک خشت خام را به جای در، روی
 قابلمه ات می گذاری و صبر می کنی تا کوفته ها بپزند. صنوبر بازهم گفت این را هم می دانم وحرف مادرشوهرش را باور کرد. رفت تا با دست خودش برای مازیار کوفته بپزد. او با دقت کوفته ها را گلوله کرد و در قابلمه ریخت و یک خشت خام هم از داخل کوچه پیدا کرد و روی در قابلمه گذاشت. وقتی بخارآب داخل قابلمه زیر خشت پیچید ، خشت متلاشی شد و در قابلمه ریخت و غذا خراب شد. آن وقت صنوبر فهمید که با این می دانم ، می دانم گفتنهایش باعث شده که مادرشوهرش ناراحت شود واینگونه تنبیهش نماید.از آن روز به بعد این ماجرا یک ضرب المثل شده است. اگر کسی از روی خودپسندی ادعای دانستن و مهارت در کاری را نماید ، به کنایه می گویند: یک خشت هم بگذار بر درش. 

                                                   تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

                                                          

انواع دروغ

 

 

 

کسی که سخنانش نه راست است و نه دروغ، فیلسوف است.

کسی که راست و دروغ برای او یکی است متملق و چاپلوس است.

کسی که پول میگیرد تا دروغ بگوید دلال است.

کسی که دروغ می گوید تا پول بگیرد گداست.

کسی که پول می گیرد تا راست و دروغ را تشخیص دهد قاضی است.

کسی که جز راست چیزی نمی گوید بچه است.

کسی که به خودش هم دروغ می گوید متکبر و خود پسند است.

کسی که دروغ خودش را باور می کند ابله است.

کسی که سخنان دروغش شیرین است شاعر است.

کسی که علی رغم میل باطنی خود دروغ می گوید زن و شوهر است.

کسی که اصلا دروغ نمی گوید مرده است.

کسی که دروغ می گوید و قسم هم می خورد بازاری است.

کسی که دروغ می گوید و خودش هم نمی فهمد پر حرف است.

کسی که مردم سخنان راست او را دروغ می پندارند و به او می خندند دیوانه است. 

هوای کودکی

                     

 

  راستی خدا

دلم هوای دیروز را کرده

هوای روزهای کودکی را

دلم می خواهد مثل دیروز

قاصدکی بردارم .....

آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد

دلم می خواهد دفتر مشقم را باز کنم

و دوباره تمرین کنم الفبای زندگی را.

می خواهم خط خطی کنم تمام آن روزهایی را که

دلم را شکستند و دل شکستم.

دلم میخواهد این بار اگر معلم گفت :

دردفتر نقاشیتان هرچه میخواهید بکشید

این بار تنهای تنها نردبانی بکشم به سوی تو

دلم میخواهد این بار اگر گلی را دیدم آن را نچینم.

دلم می خواهد ...

 

می شود باز هم کودک شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

راستی خدا  دلم فردا باز هم هوای امروز را می کند؟؟؟؟؟؟